خاطره ای از علمدار کربلای 5وروحیه بالای ایشان
شهید حاج یدالله کلهر، قائم مقام لشکر ۱۰ سید الشهدا (ع) در چنین روزی یعنی
اول بهمن ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه، در حالی که برای
شرکت در جلسه رهسپار پشت جبهه بود، تذکره عبور و معراج به عالم ملکوت را
گرفت و از شرکت در جلسه زمینیان بازماند و بر اثر اصابت ترکش به سرش به
شهادت رسید.
وی در سال ۱۳۳۳ شمسی در روستای بابا سلمان از توابع
شهریار کرج در خانوادهای مذهبی و بسیار مؤمن به دنیا آمد و نامش را
یدالله گذاشتند. پدر بزرگوارش میگوید: این کودک در میان حیاط و زیر آسمان
آبی و زلال پا به دنیا گذاشت. پاکی و صفای روح بزرگش از همان موقع احساس
میشد. زمانی که به دنیا آمد، گوشه گوش راستش کمی بریده بود. وقتی کودک را
در آغوش پدرم گذاشتم، با دیدن گوش او گفت: این پسر در آینده برای کشورش
کاری میکند. یا پهلوان میشود یا شجاعت و رشادتی ستودنی از خود نشان
میدهد. یدالله از کودکی بچهای ساکت مؤدب و بسیار جدی بود. وقتی عقلش
رسید، خواندن نماز را شروع کرد. از همان کودکی در صف آخر جماعت نماز
میخواند. آنچه در زیر میخوانید بخشی از زندگانی این علمدار کربلای ۵ است.
فعالیتهای شهید در دوران دفاع مقدس
کلهر
از زمانی که وارد جنگ میشود، در بیشتر عملیاتها با مسئولیت بالا و هدایت
نیرو و فرماندهی محور وارد عمل شده و بارها در جبهه مجروح میشود. در
عملیات فتحالمبین به عنوان خطشکن حماسه میآفریند و در منطقه امالرصاص
جراحت سختی برمیدارد.
اما او کسی نبود که از پای بیفتد و به بهانه
جراحت پای از جبهه بکشد. یک کلیهاش را از دست میدهد و یک دستش بر اثر
ترکش عملاً از کار میافتد. جای جای بدنش ترکش مینشیند، ولی او که عاشق
جبهه و بسیجیان بود، آنان را ترک نمیکند.
او در سال ۱۳۶۱ یک دوره
فشرده تخریب و مربیگری را در پادگان امام حسین (ع) میگذراند. در اردیبهشت
ماه ۱۳۶۳ همراه گروهی به سوریه و لبنان رفته و در جبهههای لبنان از جمله
بلندیهای جولان بازدید میکند و پس از بازگشت از لبنان به جبهههای جنوب
بازمیگردد.

او در عملیات والفجر ۸ وارد عمل میشود و به عنوان فرمانده به هدایت نیروها میپردازد. او در این عملیات به سختی مجروح و حدود یک سال در بیمارستان برای درمان بستری میشود، ولی هنوز بهبود نیافته، به جبهههای نبرد میشتابد و در عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵ حضوری چشمگیر و حماسی مییابد.
حکایت زیر خاطرهای از این فرمانده دلیر است که برای شناسایی به سوریه سفر کرده بود و در آنجا وارد خاک سرزمینهای اشغالی شد...
ما که تا اینجا آمدهایم برویم اسرائیلیها را بکشیم
پس از عملیات خیبر، من و چهار تن دیگر به همراه حاج یدالله به سوریه رفتیم تا از جبهههای مختلف آنجا بازدید کنیم. در این سفر، او روحیات عجیبی داشت و با دقت تمام، منطقه را زیر نظر میگرفت. یک دوربین عکاسی همراهش بود و دایم از خطوط سوریه و اسرائیل عکس میگرفت.
در آنجا حین عبور از مناطق جنگی وقتی از پستهای نگهبانی میگذشتیم، به ما احترام میگذاشتند، سلام نظامی میدادند و راه را باز میکردند.

به پست نگهبانی رسیدیم و دیدیم راه باز است. گمان کردیم مثل پستهای قبل برای ما راه را باز کردهاند. به راهمان ادامه دادیم. از پست گذشتیم، نگاه که به پشت سر انداختم، نیروهای سوری داشتند به دنبال ما میدویدند و فریاد میزدند: اسرائیل اسرائیل! اعتنا نکردیم، فکر نمیکردیم قضیه جدی باشد.
همین طور که میرفتیم چشممان به تابلویی بزرگ در کنار جاده افتاد که با تابلوهایی که تا آن موقع در سوریه دیده بودیم فرق میکرد. متعلق به اسرائیلیها بود. دقت که کردیم، دیدیم مقابلمان در جاده سیم خاردار کشیدهاند و در فاصله کمی از ما نیروهای اسرائیلی آمدهاند تا ما را دستگیر کنند.
بچهها دستپاچه شده بودند، ولی حاج یدالله عین خیالش نبود. مثل همیشه میخندید. سریع دور زدیم و با سرعت برگشتیم. حاج یدالله میخندید و شوخی میکرد. میگفت: ما که تا اینجا آمدهایم برویم اسرائیلیها را بکشیم، پس چرا داریم فرار میکنیم.؟ (راوی برادر عبداللهزاده)
در پایان بخشی از خوننامه حاج یدالله را که عاشقانه برای معبود خود سروده است مرور می کنیم. باشد که عاملین به این وصیتنامهها باشیم.
بسم رب الشهداء و الصدیقینمن طلبنی وجدنی و من...
با سلام و درود بر محمد (ص) و امام زمان عج و نائب بر حقش امام خمینی رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم در حرکت خودمان را از تمام راههای انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان الله میباشد حرکت خود را ادامه دهیم با این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خودمان را پیدا و انتخاب کردیم بتوانیم جبران زمان جاهلیت خودمان را بکنیم.
خدایا شاهد باش که از تمام مظاهر مادی دنیا برهیم تا بیشتر به تو نزدیک شویم و به تو بپیوندیم.
خدایا شاهد باش به عشق تو به مسیر تو حرکت کردیم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار داریم.
خدایا من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شدهام و خواسته باشم خود را ازدست این سختیها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم بلکه میخواهم شهید شوم تا اگر زندهام موجودی نباشم که سبب جلوگیری ازرشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران کند و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند.
میخواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین ـ علیهالسلام ـ گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بودهام.

گرچه سخت و ناگوار است بین دوستان صمیمی جدایی میافتد و چه سخت است آن زمان که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد.
بار الها! خودت این سختیها را از دوش من بردار.
به نقل از تابناک




با سلام